كوفيان ايستادهاند تا اسيران را ببينند. عليبنالحسين از خيمه خارج ميشود. براي نخستين بار نگاهش به چشمان بيمهر و چهرههاي پيمانشكن كوفيان خيره ميشود. امام سخنش را با ستايش پروردگار آغاز كرد و بر پيامبر درود فرستاد. سپس چنين فرمود:
هان اي مردم! آن كه مرا ميشناسد سخني با او ندارم، ولي آنكس كه مرا نميشناسد، بداند كه من علي فرزند همان حسينم كه در كنار رود فرات با كينه و عناد سر مقدسش را از بدن جدا كردند، بدون اين كه جرمي داشته باشد و حقي داشته باشند. من فرزند كسي هستم كه حريم او را حرمت ننهادند... اموالش را به غارت بردند و خاندانش را به اسارت گرفتند...
نظرات شما عزیزان:
برچسبها:















